عشق تو به هر دلی فرو ناید


عشق تو به هر دلی فرو ناید

عشق تو به هر دلی فرو ناید


عشق تو به هر دلی فرو ناید

عشق تو به هر دلی فرو ناید


عشق تو به هر دلی فرو ناید

عشق تو به هر دلی فرو ناید


عشق تو به هر دلی فرو ناید

و اندوه تو هر تنی نفرساید
و اندوه تو هر تنی نفرساید
و اندوه تو هر تنی نفرساید
و اندوه تو هر تنی نفرساید
و اندوه تو هر تنی نفرساید
و اندوه تو هر تنی نفرساید
و اندوه تو هر تنی نفرساید
و اندوه تو هر تنی نفرساید
در کتم عدم هنوز موقوف است
در کتم عدم هنوز موقوف است
در کتم عدم هنوز موقوف است
در کتم عدم هنوز موقوف است
در کتم عدم هنوز موقوف است
در کتم عدم هنوز موقوف است
در کتم عدم هنوز موقوف است
در کتم عدم هنوز موقوف است
آن سینه که سوزش تو را شاید
آن سینه که سوزش تو را شاید
آن سینه که سوزش تو را شاید
آن سینه که سوزش تو را شاید
آن سینه که سوزش تو را شاید
آن سینه که سوزش تو را شاید
آن سینه که سوزش تو را شاید
آن سینه که سوزش تو را شاید
از هجر تو ایمنم چو می دانم
از هجر تو ایمنم چو می دانم
از هجر تو ایمنم چو می دانم
از هجر تو ایمنم چو می دانم
از هجر تو ایمنم چو می دانم
از هجر تو ایمنم چو می دانم
از هجر تو ایمنم چو می دانم
از هجر تو ایمنم چو می دانم
کو دست به خون من نیالاید
کو دست به خون من نیالاید
کو دست به خون من نیالاید
کو دست به خون من نیالاید
کو دست به خون من نیالاید
کو دست به خون من نیالاید
کو دست به خون من نیالاید
کو دست به خون من نیالاید
با خوی تو صورتم نمی بندد
با خوی تو صورتم نمی بندد
با خوی تو صورتم نمی بندد
با خوی تو صورتم نمی بندد
با خوی تو صورتم نمی بندد
با خوی تو صورتم نمی بندد
با خوی تو صورتم نمی بندد
با خوی تو صورتم نمی بندد
کز عشق تو جز دریغ برناید
کز عشق تو جز دریغ برناید
کز عشق تو جز دریغ برناید
کز عشق تو جز دریغ برناید
کز عشق تو جز دریغ برناید
کز عشق تو جز دریغ برناید
کز عشق تو جز دریغ برناید
کز عشق تو جز دریغ برناید
با دستان غم تو می سازم
با دستان غم تو می سازم
با دستان غم تو می سازم
با دستان غم تو می سازم
با دستان غم تو می سازم
با دستان غم تو می سازم
با دستان غم تو می سازم
با دستان غم تو می سازم
گر ناز تو زخمه در نیفزاید
گر ناز تو زخمه در نیفزاید
گر ناز تو زخمه در نیفزاید
گر ناز تو زخمه در نیفزاید
گر ناز تو زخمه در نیفزاید
گر ناز تو زخمه در نیفزاید
گر ناز تو زخمه در نیفزاید
گر ناز تو زخمه در نیفزاید
آن می کنی از جفا که لاتسل
آن می کنی از جفا که لاتسل
آن می کنی از جفا که لاتسل
آن می کنی از جفا که لاتسل
آن می کنی از جفا که لاتسل
آن می کنی از جفا که لاتسل
آن می کنی از جفا که لاتسل
آن می کنی از جفا که لاتسل
تا کیست که گوید این نمی شاید
تا کیست که گوید این نمی شاید
تا کیست که گوید این نمی شاید
تا کیست که گوید این نمی شاید
تا کیست که گوید این نمی شاید
تا کیست که گوید این نمی شاید
تا کیست که گوید این نمی شاید
تا کیست که گوید این نمی شاید
ز اندیشهٔ تو قرار من رفته است
ز اندیشهٔ تو قرار من رفته است
ز اندیشهٔ تو قرار من رفته است
ز اندیشهٔ تو قرار من رفته است
ز اندیشهٔ تو قرار من رفته است
ز اندیشهٔ تو قرار من رفته است
ز اندیشهٔ تو قرار من رفته است
ز اندیشهٔ تو قرار من رفته است
گر لطف کنی قرار باز آید
گر لطف کنی قرار باز آید
گر لطف کنی قرار باز آید
گر لطف کنی قرار باز آید
گر لطف کنی قرار باز آید
گر لطف کنی قرار باز آید
گر لطف کنی قرار باز آید
گر لطف کنی قرار باز آید
چون طشت میان تهی است خاقانی
چون طشت میان تهی است خاقانی
چون طشت میان تهی است خاقانی
چون طشت میان تهی است خاقانی
چون طشت میان تهی است خاقانی
چون طشت میان تهی است خاقانی
چون طشت میان تهی است خاقانی
چون طشت میان تهی است خاقانی
زان راحت ها که روح را باید
زان راحت ها که روح را باید
زان راحت ها که روح را باید
زان راحت ها که روح را باید
زان راحت ها که روح را باید
زان راحت ها که روح را باید
زان راحت ها که روح را باید
زان راحت ها که روح را باید
چون زخم رسد به طشت بخروشد
چون زخم رسد به طشت بخروشد
چون زخم رسد به طشت بخروشد
چون زخم رسد به طشت بخروشد
چون زخم رسد به طشت بخروشد
چون زخم رسد به طشت بخروشد
چون زخم رسد به طشت بخروشد
چون زخم رسد به طشت بخروشد
انشگت بر او نهی بیاساید
انشگت بر او نهی بیاساید
انشگت بر او نهی بیاساید
انشگت بر او نهی بیاساید
انشگت بر او نهی بیاساید
انشگت بر او نهی بیاساید
انشگت بر او نهی بیاساید
انشگت بر او نهی بیاساید